سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























جهادی

آرام آرام در خود می شکنم بال آسمانی ام  غرق در خون است

میخواهم مرا به حرم آسمانیت باز گردانی دیگر نمیخواهم مسافر زمین باشم

زمین پر از خار و خاشاک ست و پای نحیف زمینیِ ِ من توان راه رفتن بر آن را ندارد

دیشب تا صبح اسیر در چاهی بودم و منتظر تا شاید کاروانی برای آب برداشتن گذارشان بر چاه بیفتد

 اما من اگر نجات یابم  نمیخواهم عزیز مصر بشوم میخواهم به کنعان به نزد یعقوب بروم تا عمری خدمتش کنم

 اما نه !میترسم  !

ترس  از نگاه شماتت بار برادرانم مرا در چاه ماندگار می کند

 تا صبح ضجه زدم پیش ترها  که زمینی نبودم تاب ضجه هایم را نداشتی

کاش مسافر زمینم نمی کردی

 کاش خواسته ام را اجابت نمی کردی

کاش برای همیشه در جوار خودت ماندگارم می کردی

یادت هست همیشه متکایم ابر بود و ستاره هم بازیم؟!

یادت هست صدای قهقه شادی ام آسمان را پر می کرد؟!

دلم برای لالایی های آسمانی ات تنگ شده

کاش مهر زمین به دلم نیفتاده بود

آخر وقتی شنیدم نجوایی خوشحال از خوبی های زمین می گفت من هم مشتاق شدم

دیگر آسمان برایم بی رنگ شده بود

شور و نشاطم را مـِهِر زمین خاموش کرده بود

 همه آسمانیان  می دانستند دل در گرو مهر زمین داده ام

 خموشیم را خوب می فهمید ند

که تو مرا پیش خودت خواندی جویای حالم شدی

 در جواب آرام گفتم :میخواهم مسافر زمین بشوم ،یک مسافرت کوتاه زودهم  برمیگردم

و تو از سختی زمین گفتی، از ناسپاسی اش ، از عداوتش،از شکستن بال و زمین گیر شدنم

اما من باز اصرار کردم گفتم که خطر را میشناسم

تو که اصرار مرا دیدی گفتی: قبول اما فقط یک شب

گفتم : قبول

و خوشحال از زمینی شدن به زمین آمدم

اما حال که در چاه غربت تا صبح زمین گیر شدم

حال که زمینیان صدای کمک مرا می شنوند و اما از ترس پسران یعقوب اجابتش نمیکند

 از تو میخواهم مرا به آسمان باز گردانی

یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه

 

 


نوشته شده در دوشنبه 90/9/28ساعت 11:36 صبح توسط خادم جهادی نظرات ( ) |


Design By : Pichak