• وبلاگ : جهادي
  • يادداشت : ميخواهم مرا به حرم آسمانيت باز گرداني ديگر نميخواهم مسافر زمين ب
  • نظرات : 11 خصوصي ، 88 عمومي
  • پارسي يار : 61 علاقه ، 60 نظر
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام
    ياد اين شعر افتادم
    بشنو از ني چون حکايت مي کند .... از جدايي ها شکايت مي کند
    کز نيستان تا مرا ببريده اند ..... در نفيرم مرد و زن ناليده اند
    سينه خواهم شرحه شرحه از فراق ... تا بگويم شرح درد اشتياق
    زيبا نوشته ايد ،
    نمي دانم شايد اين احساس غربت را پدرمان آدم برايمان به ارث گذاشته، گاهي خسته مي شويم از اختيار خودمان ، از با او نبودن از جدايي ، دلمان يک جرعه آسمان مي خواهد ... نمي دانم ولي عاشقي مي گفت درست همان لحظه اين خداست که تو را صدا مي کند "بنده ي من نمي خواهي آسماني شوي؟ نمي خواهي پيش من بيايي"
    آسماني باشيد
    التماس دعا
    پاسخ

    سلام ....بله همين طوره و من الان واقعا دلم يك جرعه آسمان ميخواهد.....محتاجيم به دعا و ممنون از حضورتون