جهادی
اکنون که تاب و توان از کف داده ام اکنون که در خود شکسته شدم چه کسی مرا در این برهوت تنهایی وغربت همدلی می کند چه کسی مرهمی بر دل سوخته ام خواهد گذاشت حسین ِمن! تو تمام آرزوهای دل من هستی نبودنت زندگی مرا به پایان می رساند پس بمان و احتضار مرا طولانی نکن همیشه زینب بوده و حسین؛ هیچ گاه صحبت از جدایی و فراق نبوده !من ،کجا بی حسین کوله بار سفر بستم که اکنون تو مرا تنهایی روانه سفر غربت میکنی؟! آن هم بدون محمل و کجاوه ؛بدون محرمانی گرداگرد محملم؛ حسین؟! این چه سفر غریبی است که مرا ترغیب به رفتنش میکنی......حسین جان لااقل قدری آهسته تر برو که من تاب وداع با تو را ندارم چگونه از من میخواهی پرچم دار قافله ات بشوم در حالی که به غم دل من واقفی با این قامت خمیده که نمیتوان خمیه ی وجود را عمود شد اما...اما نه ! برو تا نزد خدای عشق رو سپید بمانم تا وقتی خدا هست تحمل همه چیز ممکن است پس برو تا اینجا مصداق ما رایت الا جمیلا بشود
دلی در خون نشسته دوست داری؟ بگو قلبی شکسته دوست داری؟ تورا ای عشق ! بی سر دوست دارم
مرا با دست بسته دوست داری؟
Design By : Pichak |