جهادی
روز اول چه خوب یادم هست سهم من بی تو بیقراری بود عید من دیدن نگاه تو دوریات اوج سوگواری بود بی تو جنت برای من دوزخ روز روشن برای من شب بود تا همیشه کنار تو بودن همهی آرزوی زینب بود لحظه لحظه دلم گره میخورد به ضریح مجعّد مویت دل من را به باد می دادی می گشودی گره ز گیسویت جواد حیدری ما از این خیمه تمنای تو داریم حسین از همین جا سر سودای تو داریم حسین هوس کرب وبلا هست به دل بسم اله چشم امید به امضای تو داریم حسین آری امشب زمی کرب وبلا سرشاریم عطشی ناب به صهبای تو داریم حسین آخر این زائر جا مانده خدایی دارد با دلی خسته تقاضای تو داریم حسین اربعینی همه را در حرمت مهمان کن در گلو عقده زغمهای تو داریم حسین می فروشا نمی از باده ی گلگون برسان طلب جام تولای تو داریم حسین هر زمان آب بنوشیم، عطش روضه ی ماست دیده ای خون زتماشای تو داریم حسین یادت ای بی کفن تشنه ی بی آب شفاست چه غمی جز غم عظمای تو داریم حسین ما همان کشته ی عشقیم که هنگام رحیل نظری بر قد و بالای تو داریم حسین به غلامی تو سوگند دم کشته شدن هوس خاک کف پای تو داریم حسین هیئت آن خانه ی امنی است که ره گم نشود دیده امروز به فردای تو داریم حسین اکنون که تاب و توان از کف داده ام اکنون که در خود شکسته شدم چه کسی مرا در این برهوت تنهایی وغربت همدلی می کند چه کسی مرهمی بر دل سوخته ام خواهد گذاشت حسین ِمن! تو تمام آرزوهای دل من هستی نبودنت زندگی مرا به پایان می رساند پس بمان و احتضار مرا طولانی نکن همیشه زینب بوده و حسین؛ هیچ گاه صحبت از جدایی و فراق نبوده !من ،کجا بی حسین کوله بار سفر بستم که اکنون تو مرا تنهایی روانه سفر غربت میکنی؟! آن هم بدون محمل و کجاوه ؛بدون محرمانی گرداگرد محملم؛ حسین؟! این چه سفر غریبی است که مرا ترغیب به رفتنش میکنی......حسین جان لااقل قدری آهسته تر برو که من تاب وداع با تو را ندارم چگونه از من میخواهی پرچم دار قافله ات بشوم در حالی که به غم دل من واقفی با این قامت خمیده که نمیتوان خمیه ی وجود را عمود شد اما...اما نه ! برو تا نزد خدای عشق رو سپید بمانم تا وقتی خدا هست تحمل همه چیز ممکن است پس برو تا اینجا مصداق ما رایت الا جمیلا بشود
دلی در خون نشسته دوست داری؟ بگو قلبی شکسته دوست داری؟ تورا ای عشق ! بی سر دوست دارم
مرا با دست بسته دوست داری؟ هلال ماه محرم سلام حال شما نگاه کن که مراکشته شوق خال شما اکر درست بگویم تمام شب ها را کنار سفره اشکیم با خیال شما نه یک شب و دو سه شب، بلکه یازده ماه است نشسته ام که شود رؤیت جمال شما تو ماه نورسی و قبل سال شصت و یکم ندیده بود کسی قامت هلال شما هر آن زمان که بگریی زمان باران است که وقت گریه بود ابر دستمال شما چه خوب می شود امسال را تمام دهه تو روضه خوان شوی و ما هم از قبال شما که دیده ای چه به روز خیام آوردند تمام، گریه شویم از نگاه حال شما در تورات، تحریفى واقع شده است که من خیال نمىکنم در جهان تحریفى به اندازه این تحریف به بشریّت زیان وارد کرده باشد. مىدانیم که هم در قرآن و هم در تورات، داستان آدم و بهشت به این صورت مطرح است که آدم و همسرش در بهشت حق دارند از نعمتها و ثمرات آن استفاده کنند و یک درخت هست که نباید به آن درخت نزدیک شوند و از میوه آن بخورند؛ آدم از میوه آن درخت خورد و به همین دلیل از بهشت رانده شد. این مقدار در قرآن و تورات هست. مسئله این است که آن درخت چگونه درختى است؟ از خود قرآن و قرائن قرآنى و از مسلّمات روایات اسلامى برمىآید که آن میوه ممنوع، به جنبه حیوانیّت انسان مربوط مىشود نه به جنبه انسانیّت انسان، یعنى یک امرى بوده از مقوله شهوات، از مقوله حرص، از مقوله حسد و به اصطلاح از مقوله ضد انسانى. به درخت طمع نزدیک مشو، یعنى اهل طمع نباش؛ به درخت حرص نزدیک مشو، یعنى حریص نباش؛ به درخت حسد نزدیک مشو، یعنى حسادت نورز؛ ولى آدم از آدمیّت خودش تنزل کرد و به آنها نزدیک شد؛ به حرص، به طمع، به حسد، به تکبّر، به این چیزهایى که تسفّل و سقوط انسانیت است نزدیک شد؛ به او گفتند باید بروى بیرون، بعد از آنکه «علّم ادم الاسماء کلّها» «1» همه حقایق به او آموخته شده است؛ [گفتند اینجا] جاى تو نیست، برو بیرون! در تورات، دست جنایتکاران تحریف، آمده است قضیه را به این شکل جلوه داده است که آن درختى که خدا به آدم دستور داد که نزدیک آن نشو، مربوط است به جنبه انسانیّت آدم نه جنبه حیوانیّت آدم، به جنبه اعتلاى آدم نه جنبه تسفّل آدم؛ دو کمال براى آدم وجود داشت و خدا مىخواست آن دو کمال را از او دریغ کند؛ یکى کمال معرفت و دیگرى کمال جاودانه بودن؛ خدا نمىخواست ایندو را به آدم بدهد؛ آدم از «درخت» یعنى درخت شناسایى (درخت شناخت) چشید و چشمش باز شد [و با خود گفت] تا به حال کور بودیم، تازه چشممان باز شد، تازه مىفهمیم خوب یعنى چه، بد یعنى چه؛ خدا به فرشتگان گفت: دیدید! ما نمىخواستیم او از شجره معرفت و شناخت بهرهمند امّا خورد و چشمش باز شد، حالا که چشمهایش باز شد خطر اینکه از درخت جاودانگى هم بخورد و جاودانه نیز بماند هست، پس بهتر است او را از بهشت بیرون کنیم.این فکر و این تحریف براى دین و مذهب به طور عموم بسیار گران تمام شد (مذهب یعنى دین خدا، یعنى دستور خدا)؛ گفتند: پس معلوم مىشود میان دین و معرفت تضادّ است: یا آدم باید دین داشته باشد امر خدا را بپذیرد، و یا باید از درخت معرفت بخورد چشمهایش باز شود؛ یا باید دین و مذهب داشت، امر خدا را پذیرفت و کور بود و نشناخت، و یا باید شناخت، عصیان کرد، زیر امر خدا زد، دین را کنار گذاشت و رفت این معصیت را مرتکب شد تا چشمها باز شود. کمکم مثلهایى در اروپا رایج شد که مىگفت: «انسان اگر سقراطى باشد مفلوک و گرسنه، بهتر از این است که خوکى باشد برده»، «من یک روز زندگى کنم چشمهایم باز باشد بهتر است از اینکه یک عمر چشمهایم بسته باشد و کور باشم که بعد مىخواهم در بهشت زندگى کنم»، «من جهنّم با چشم باز را ترجیح مىدهم بر بهشت با چشم بسته». این است که شما مىبینید در دنیاى اروپا یک مسئله فوق العاده مهم، مسئله تضاد علم و دین است. خیال نکنید که این مسئله، مسئلهاى بوده که چهار تا دانشمند از خود درآوردهاند، ریشه آن در عقاید مذهبى مسیحیّت و یهودیّت- که هر دو تورات را به عنوان عهد عتیق کتاب آسمانى مىدانند- وجود دارد که یا باید دین داشت و به بهشت نعمتها رفت، خورد، خوابید، شلنگ انداخت، از این سر تاخت به آن سر و از آن سر به این سر، اما چشمهایت بسته باشد، و یا اگر چشمهایت باز شد باید بروى در فلاکت زندگى کنى و مفلوک بار بیایى. شود. کمکم مثلهایى در اروپا رایج شد که مىگفت: «انسان اگر سقراطى باشد مفلوک و گرسنه، بهتر از این است که خوکى باشد برده»، «من یک روز زندگى کنم چشمهایم باز باشد بهتر است از اینکه یک عمر چشمهایم بسته باشد و کور باشم که بعد مىخواهم در بهشت زندگى کنم»، «من جهنّم با چشم باز را ترجیح مىدهم بر بهشت با چشم بسته». این است که شما مىبینید در دنیاى اروپا یک مسئله فوق العاده مهم، مسئله تضاد علم و دین است. خیال نکنید که این مسئله، مسئلهاى بوده که چهار تا دانشمند از خود درآوردهاند، ریشه آن در عقاید مذهبى مسیحیّت و یهودیّت- که هر دو تورات را به عنوان عهد عتیق کتاب آسمانى مىدانند- وجود دارد که یا باید دین داشت و به بهشت نعمتها رفت، خورد، خوابید، شلنگ انداخت، از این سر تاخت به آن سر و از آن سر به این سر، اما چشمهایت بسته باشد، و یا اگر چشمهایت باز شد باید بروى در فلاکت زندگى کنى و مفلوک بار بیایى.اما قرآن هرگز چنین حرفى نمىزند. قرآن داستان نزدیک شدن آدم به آن درخت را بعد از داستان «و علّم ادم الاسماء کلّها ثمّ عرضهم على الملائکة فقال انبئونى باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین» «1» ذکر کرده است؛ یعنى آدم پیش از آن که به بهشت برود و به او بگویند اینجا بمان، چشمش باز شده بود و همه حقایق عالم را آموخته بود، آدم بود و در بهشت بود نه یک حیوان چشم بستهاى در بهشت بود که با خوردن آن میوه چشمش باز شد، آدم بود که رفت به بهشت؛ چون آدم بود، عارف بود، شناخت داشت، شناسایى داشت و حقایق را مىدانست. آدم را از این جهت بیرون کردند که از آدمیّت خارج شد، با آن همه علم و معرفت اسیر هوى و هوسش شد، اسیر یک حرص شد، اسیر یک وسوسه و طمع شد. به او گفتند اینجا جاى آدم است. آدم ناآدم شد که از بهشت سقوط کرد. آدم به لوازم شناخت خود، به لوازم شناسایى خود عمل نکرد
محمد ژولیده
Design By : Pichak |